زندگی زیبا...

زندگی زیبا...

وبلاگ شخصی مهدی چابک
زندگی زیبا...

زندگی زیبا...

وبلاگ شخصی مهدی چابک

۲۰

 

 

 

امروز وارد دهه ی سوم عمرم شدم ،

 

20 سالگی

20 سالگی سنی ست که بیشتر از این ها برایش آرزو داشتم ،

20 سالگی من یعنی کارکردن در روز ، از خستگی ، شب خوابیدن برای فرار از فکرهای بیهوده ،

…20

بی کسی ،

تنهایی ، ... با این که دور و برم خیلی  شلوغ ، !

دیگه باورم شده که تنهام ، !

راستش و بخوای کمی حسودیم میشه که دوستام یا زن دارن یا نامزد یا ... !

میدونم که میدونی که نمیتونم که بمونم که تنها – ک_ خدا !

چیکار باید کرد ؟!

من عاشق ندیدنی هام ! ، عشقی که با چشم ایجاد نشه ، دوست دارم عاشق نادیدنی باشم تا دوستدار ظاهرهای ساختگی .



دوست ندارم مثل خیلی از جوون های امروزی هر روز و هر ماه ، مغز یک جنس مخالف رو شست و شو بدم تا دوره جوونی رو با خوشی بگذرونم و گناه .

 



سر و کله زدن :

سر و کله زدن با افراد زبون نفهم بسیار سخت ه ،

مخصوصاً اگه روستایی باشن ،

مخصوصاً اگه بی سواد باشن ،

مخصوصاً اگه بخوای بری ، خونشون و متر کنی .

مخصوصاً اگه طرح هادی باشه ً!

تیکه ندازین که دلم خونه از طرح هادی قائمشهر ، برای رفتم به داخل خونه ها باید 100 واحد روانشناسی و روابط اجتماعی ، دروغ و ...  هم پاس می کردم که حداقل اینجاها بدردم بخوره

طرح هادی رو بیشترتون میدونین برای چیه پس ادامه نمیدم .

 

 

راستی اصلاً حرفی از پروژه کارورزی و نتایج کنکور نزدم ، خب بهتون بگم که هیچ اتفاق خاصی نیفتاده !

 

 


پ ن :

امروز اولین سالی بود که روز تولدم کسی به من تبریک نگفت ، یعنی همه من و فراموش کردن ؟ ، نمیدونم!

 

 

این مطلب از اون مطالبیه که اصلاً وقت اصلاحش و ندارم ، اگه غلط املایی داره فدای سرم ! ( این مطلب طی 14 مین تایپ شده )