زندگی زیبا...

زندگی زیبا...

وبلاگ شخصی مهدی چابک
زندگی زیبا...

زندگی زیبا...

وبلاگ شخصی مهدی چابک

دلم برای ماهی م می سوزد


 

اولین کاری که پس از 1ماه دوری با ورودم به خونه کردم :

به سمت تنگ ماهی رفتم چند ثانیه ای به ماهی خیره شدم ؛

به ماهی سلام کردم ؛

و باز هم به یاد زندگی خودم در این دنیا و...

 

 

گاهی خودم  و مانند یک ماهی می دونم که تو این دنیا فقط دارم وقتم و تلف میکنم

ولی وقتی خودم و جای اون ماهی میزارم فقط به فکر رهایی از اون محفظه شیشه ای پر از آب هستم .

 

و بازم به این نتیجه میرسم که نباید دنیا رو ، زندانی برای خودمون بدونیم ؛

و بازهم دلگیر ماهی زیبایی میشم که خودم اون و در اینجا حبس کردم .

 

 

* از بودن در کنار خانواده بسیار لذت می برم ، اینجا خیلی تغییر نکرده هنوز هم داداشم از من بزرگتره! و هنوزم اینجا به گوشت نخوردن من گیر میدن و هنوزم مثل یک غریبم برای خانواده و هنوزم ماهی من زندگی نباتی خودش و داره ادامه میده و هنوزم ...

 

پ ن :

 

هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود ؛
            هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم ؛
                                              و هنگامی تشنه نوازش شدم ،
                                                                 که در برابرم شیطان بود !.


ساری نوشت

صبح رسیدم ساری ( 6 صبح ) – بعد 12 ساعت راه

 

خست ه و ...

ولی یه دل پر از شوق و ذوق برای دیدن مادرم بعد 1ماه

بخدا سنگم بود آب میشد چه برسه به دل ه من

متاسفانه یا خوشبختانه دیروز روز قربونی بود ، بدیش به خاطره قربونیش نیس ، بدیس به خاطره مهمون داشتن و ... هس

فقط تنها کاری که کردم یک سلام و علیک گرم با خانواده و لا لا ...

ساعت 12 بیدار شدم و خبر دار شدم پدر و داییم گوسفند بی گناه و سر بریدن و کشتن و پوست کندن و گوشتش و هم قسمت ...

 

پس از کنفرانسی که 1سال پیش در مورد ضد گوشت خواری ارائه دادم و فقط هو کردن دیگه دنبال حاشیه در این حیطه نبودم و الآنم حوصله سخنرانی ندارم !

 

شاید خیلی خودم و میگیرم ولی واقعآً حس میکنم حق دارم !،



بعضی وقتا احساس غرور میکنم که به هیچکی تظاهر به دوستی و مثلاً عشق نکردم ! ،



 یاد 3 روز پیش اوفتادم که قصد خرید برای عروسی پسرداییم که هفته دیگه تو ساری برگذار میشه رو داشتم ؛

فقط اون شب کارم شده بود ، کرکر خنده ، شاید هیچوقت تیکه های پی در پی دخترهای خیابان پاستور همدان از ذهنم بیرون نره! یعنی این همه دختر که در به در دنبال یه پسر خوب میگردن!

 

 بابا بخدا من قصد ازدواج ندارم به کی بگم

 

 

پ ن :

 

تو زندگی مثل یه تمبر باش ؛

                 به یک هدف بچسب ،

                           و اون و به مقصد برسون


زندگی دانشجویی

 

سلام

خیلی وقت بود که نتونستم ایجا مطلبی بدم ، چون دسترسی به اینترنت نداشتم

الآن که دارم تایپ میکنم ساعت 2 بامداد هست و دوستم در 2متری بنده خوابیده ، و یکی دیگه از هم خونه ای هان در اون یکی اتاق؛

زندگی دانشجویی سخته ، خیلی سخت

من به این اصلاً عادت نداشتم و هیچ وقت فکرش رو هم نمی کردم که زمانی برسه که از شمال بیام در غرب کشور اونم در همدان زندگی کنم ، ولی این یک قسمت هست

من به قسمت اعتقاد دارم .

با شرایطی دارم دست وپنجه نرم میکنم که بیشتر جنگ و جدل با خودم ه ( اسمش هس خودسازی )

 

ببخشید که نمی تونم به وبلاگه اتون سر بزنم شرایطم بسیار بحرانی ه .

از همه دوستانم معذرت میخوام ، سعی میکنم به زودی زود باز آپ کنم ؛

 


پ ن :


هوا گرفته بود ، باران می بارید ؛


کودکی آهسته گفت : خدایا گریه نکن ، درست میشه !ً