بعدازظهر روز 3شنبه 6آبان 93 بود ، روی تختم دراز کشیدم وای فای موبایلمُ روشن کردم دیدم یک پی ام در وایبر ازطرف دوستم داشتم ، نوشته بود: "چرا نیومدی! فقط 2روز یک هفته درمیون پنجشنبه و جمعه کلاس برگذار میشه"
جمله ای که باعث شد الآن دانشجوی دانشگاه آزاد ممقان تبریز باشم!
سریعاً به دوستم تماس گرفتم و واقعاً ذوق زده بودم دوست داشم که بشنوم حقیقت داشته باشه ، و گفت همینطوره 2روز کلاس و یک هفته در میون کلاس ها برگذار میشه ، سریعآً وارد سایت آزمون دانشکاه آزاد شدم دیدم فردا و پس فردا آخرین مهلت ثبت نام هست.
همه چی تو ی روز کلید خورد ... خدا کمکم کرد که به رشته مورد علاقه ای که دوست داشتم بخونم رسیدم و حالا باید تلاش کنم تا بتونم با نمرات خوبی ارشدُ پشت سر بذارم.
شاید تحمل دوری راه ، رفتُ آمد سخت و تبریز شهری ناَشنا و همچنین یک غریب و نابلد بودن زبان ترکی بسیار سخت باشه ولی باید بتونم همه سختی هارو تحمل کنم برای هدف هایی که تو زندگیم دارم و باید بهشون برسم تا بتونم همسرم رو خوشبخت کنم و همیشه یادش باعث دلگرمی میشه و دوری ازش قابل تحمل...
رشته من سیستم اطلاعات جغرافیایی (GIS) هست و الآن که دارم این پست رو میدم درحال خوندن کتاب دکتر ابولفضل رنجبر استادمون در درس GIS هستم.
پ.ن:
خدایا تو یک سال منُ به 2آرزوم رسوندی ولی 2نفر رو از زندگیم گرفتی
برای رسیدن به عشق زندگیم و تحصیل در رشته مورد علاقم تا عمردارم شکرگذارتم
شاید مادر بزرگ عزیز و دوست داشتنیم انتظار میکشید برای مرگ و واقعاً خدا دوستش داشت که نگذاشت زیاد زجر بکشه و 13 فروردین 1393 ازاین دنیا بارسفر بست ولی زندکی روی خوش به پدربزرگم نشون نداد ، پدربزرگم زندگی رو دوست داشت ،علاقه زیادی داشت تا در کنار خانوادش باشه ... ولی خیلی زود شرایطش عوض شد و یک دگرگونی تو شرایط جسمیش پیش اومد و طی 2هفته با دستُ پنجه نرم کردن با بیماریش فوت کرد (25مهر 1393) ،
پدربزرگ و مادربزرگ عزیزم جای خالیتون حس میشه پیشمون ، روحتون شاد.
وقتی قلبی مهربان دارید:
خیلی کمک می کنید،
خیلی اعتماد می کنید،
خیلی بذل و بخشش می کنید،
خیلی دوست می دارید،
و همیشه به نظر می رسد که
بیشترین ضربه را می خورید ... !!!
می دونی عمیق ترین درد زندگی مردن نیست
بلکه ناتمام موندن قشنگترین داستان زندگیست
که مجبوری به تنهایی سرکنی .
عمیق ترین درد زندگی نداشتن یک همراه واقعیست
که در سخترین شرایط همدم تو باشد.
عمیق ترین درد زندگی به دست فراموشی سپردن
قشنگترین لحظات با هم بودنه و عمیق ترین درد
زندگی یخ بستن وجود انسانهاست و بستن چشمها
به روی واقعیات.................
نوشته شده: در سیب ناب
اگه حوصله خوندن مطلبی رو دارید پس پیشنهاد می کنم قبل از خوندن این پست به پست قبلی مراجعه کنید (گفته های شکسپیر)
گاهی بهتره در زندگی به کما بریم چیزی را احساس نکنیم...فقط بگذره...گذر زمان باعث میشه آدم های ساده ای مثل من گذشته رو فراموش کنن.
وقتی زندگی روی خط غم قرار میگره لحظه لحظه اون برات سال ها میگذره
فاصله بین این مطلبم با نوشته های شکسپیر در مطلب قبل اند که ولی درکشون واسم دنیایی فاصلست.
مگه میشه آدم از اطرافیانش از دوستاش از خانوادش انتظاراتی نداشته باشه؟!!
زندگی بدون انتظارات رویاست!
آب نبات روی زبانم هم این روزهام رو شیرین نمی
کند که هیچ، تلخی می زند!
سفری به جنوب
سفری به عمق حادثه ی خونین گذشته
بابا می گه:
تجربه خوبیه
شاید به اهدافت نرسی...ولی سعی کن به سمت اون چیزی که درونت میخواد بری.
منم میگم: می دونم خوش می گذره ولی میدونم که بدم می گذره!!!
مجبور بودم به این سفر برم؛
نیازم بود...
سلام
زندگی من مجموعه ای از درسهایی است که به آن نیاز دارم ؛
درسهایی که با نظم و ترتیب تمام در زندگیم روی می دهد ،
درسهایی که شاید ازآنها متنفر باشم ولی محکوم به گذراندنشان هستم
زندگی من یک مسابقه بخت آزمایی است ، اما من از هر اتفاقی که در زندگیم روی می دهد نهایت استفاده را می برم
در زندگیتان شما فکر می کنید که طرف مقابلتان را میشناسید ؛
ولی اینطور نیست ؛
واین به این معنیست که شما نمیدونید توانایی ها و قدرت انجام دادن کارهای او را...
شما میبینید اشخاصی ، با غرور و تکبر ، که برای همه چیز پاسخی دارند...
اما اون حقیقت وجودی آنها نیست..حقیقت نیست...
من شاید همیشه ندونم قادر به انجام چه چیزهایی هستم
اما من تلاش می کنم که بسازم چیزهای بهتری رو ، و سعی میکنم همه چیز بهتر بشه
من قول می دم که آدم خودخواهی نباشم ، چون می دونم من نمیتونم به تنهایی انجامشون بدم
من فکر می کنم اون آسونتر باشه تا دست بیابم به چیزهایی که در جستجوی حقیقت بهشون نیاز دارم
پ ن :
ما در زندگی ، تا درسی را کاملاً یاد نگیریم محکوم به گذراندن و پاس کردن دوباره ی آن و کسب نمره قبولی ازآن هستیم
خوش آمدم
خوش آمدم به نرمال بودن؛
افرادی که اون بیرونن میتونن دنیای خودشونُ داشته باشن؛
من هم میتونم دنیایِ...
آدم موفقیم...میدونم....من مث بقیه چندین هدف چرند ندارم ، فقط یکیِ ه ؛
آره.خیلی بزرگه ، خیلی هم رویایی ه برام ، ولی مهم اینه که بخوای به اونجا برسی...
* بعد از ی سال دوباره کسی که همیشه تو زندگیت بوده ، دوباره بودنش تازه میشه ،خیلی حس بامزه ای ه!
ولی فقط تسکینی برای دردهام...آمدی جانم به قربانت ولی...
پ ن :
هنوز هم ترسُ خطرُ خطای هرچیزیُ از انسان میدونم نه چیزی (پیوست)
گاهی اوقات اتفاقاتی می افته ؛
لحظه ای که زمان متوقف می شه
و شناور می شه و باقی می مونه...
وقتی که بیشتر از ی لحظه هس.
و صدا می ایسته ،
و تحرک متوقف میشه ،
برای بیشتر......................بیشتر از ی لحظه...
و سپس اون لحظه همش از بین رفته .
می تونم...: تونستم...
کم کم ازیادم می رود، تمام تلخی ها
باید فراموش کنم...:کردم...
چندیس...
میشه،
: شد.
آروم تلقین می کنم...
هیسسسسسسسسسس...آروم...آروم تر مهدی
اِخدا تو در سکوتمم هستی !
تو همیشه بودی و من ...
پیوست :
این روزگارُ رسمِ شِ
پ ن :
این روزهام خوب داره پیش میره...خداروشکر