زندگی زیبا...

زندگی زیبا...

وبلاگ شخصی مهدی چابک
زندگی زیبا...

زندگی زیبا...

وبلاگ شخصی مهدی چابک

welcome

 

خوش آمدم

 

خوش آمدم به نرمال بودن؛

افرادی که اون بیرونن میتونن دنیای خودشونُ داشته باشن؛

من هم میتونم دنیایِ...

 

آدم موفقیم...میدونم....من مث بقیه چندین هدف چرند ندارم ، فقط یکیِ ه ؛

آره.خیلی بزرگه ، خیلی هم رویایی ه برام ، ولی مهم اینه که بخوای به اونجا برسی...

 

 

 

 

*   بعد از ی سال دوباره کسی که همیشه تو زندگیت بوده ، دوباره بودنش تازه میشه ،خیلی حس بامزه ای ه!

ولی فقط تسکینی برای دردهام...آمدی جانم به قربانت ولی...




 

پ ن :

هنوز هم ترسُ خطرُ خطای هرچیزیُ از انسان میدونم نه چیزی (پیوست)

 

 

بیشتر از ی لحظه

 


گاهی اوقات اتفاقاتی می افته ؛

لحظه ای که زمان متوقف می شه

و شناور می شه و باقی می مونه...

 

                        وقتی که بیشتر از ی لحظه هس.

و صدا می ایسته ،

 

 

و تحرک متوقف میشه ،

                 برای بیشتر......................بیشتر از ی لحظه...

و سپس اون لحظه همش از بین رفته .

 

 

می تونم...: تونستم...

 

کم کم ازیادم می رود، تمام تلخی ها

باید فراموش کنم...:کردم...

 چندیس...

میشه،

: شد.

 

 

آروم تلقین می کنم...

هیسسسسسسسسسس...آروم...آروم تر مهدی

اِخدا تو در سکوتمم هستی !


تو همیشه بودی و من ...

 

 

 

 

 

پیوست :

این روزگارُ رسمِ شِ

 

 

پ ن  :

این روزهام خوب داره پیش میره...خداروشکر

 

 

درهای بسته و باز

 


 

خودمُ تو اتاقم حبس کردم...

چندین روز...

ساعتها...

+ زندانی که درِآن باز است!

 

 

^  من خیلی وقته وارد زندانی شدم که درش و پیدا نمیکنم شاید هم بخاطر فراموش کردن خیلی چیزاستُ سکوت مسخرم!

آخه یکی نیس بگه تو با خودت سرِ جنگ داری یا با اطرافیانت یا با خدات!

 

 

*     وقتی در شادی بسته می شود ، در دیگری باز می گردد؛

    ولی به طور معمول آنقدر به در بسته شده خیره می مانیم که در باز شده را نمی بینیم.

 

امام جواد(علیهالسلام) مىفرماید:
لَوْ کانَتِ السَّماواتُ وَالاَْرْضُ رَتْقاً عَبْد ثُمَّ اتَّقى اللهَ تَعالَى جَعَلَ اللهُ لَهُ مِنْها مَخرَجاً.
اگر درهاى آسمان و زمین به روى کسى بسته شود و او پرهیزگارى پیشه کند؛ خداوند گشایشى در کار او مىدهد.

 



پیوست :

گاهی خدا آنقدر صدایت را دوست دارد که سکوت می کند تا بارها بگویی:

"خــــــــــــــــدای من "

.

 خدایِ من

 

بخدا لاف زدم!

 

خسته ام...

اونقدر خرابم کِ اصلاً جای گفتن نداره
خسته از حس غریب این تنهایی

خستم بخدا از اینهمه تکرارِ سکوت ُ بازم سکوت.
بخدا خسته ام از اینهمه لبخند دروغ.

 

بخدا لاف زدم،
من نمیدانم عشق،
رنگ سرخ است؟!
... آبیست؟
یا که مهتاب هر شب، واقعاً مهتابیست؟!
عشق را در اطراف کودکیم،
خواب دیدم چندین بار!
خواستم صادقُ عاشق باشم!
خواستم مستِ شقایق باشم!
خواستم غرق شوم،
در مهرُ وفاُ عشقُ ...
اما حیف ؛
حس من کوچک بود.
یا که شاید مغلوب! ، پیش زیبایی ها!!

 

پ.ن :
بد بودم و بدتر شدم – شاید دلیلش فرار از کارِ و مشغله

دلم میخواد هرچه زودتر دانُ و امتحانا تموم بشه برم سرِ کارم.

می روم در.پی.احساس.غریبم ...

می روم تا زندگیم را با سکوت ادامه دهم!