گـاهـی ســکـوت مـعـجـزه مـی کـنـد ؛
و تــو مـی آمــوزی کــه هــمـیـشـه : بــودن ؛
در فــریــاد نــیـســت
عجب ای دل عاشق ، تو هم حوصله داری
تو این سینه نشستی ، هزار تا گله داری
ی روز عاشق نوری ، ی روزی سوت و کوری
ی روز مثل حبابی ، ی روز سنگ صبوری
پر از شک و حراصی ، همیشه بی حواسی
پر از حرفی و خاموش ، ی قصه و فراموش
پر از راز نگفته ، ی کوله بار بر دوش
ی بی طاقت خسته ، به انتظار نشسته
ی روز رفیق راهی ، سفر پای پیاده
به اندازه ی عشقی ، پر از حرف های ساده
باسه روزای رفته ، سفر قصه ی خوبه
چراغ روشن راه ، قشنگی غروبه
سیاوش قمیشی
ترسناک ترین چیز : انسان هایی از ... ؛
جماعتی از رجز خوانی شماره ها ، اسم ها ، نام ها ، ...
و شاید که فقط کمی از آن ها را بدانیم ( ... )
و اون شاید ها هم دقیق نیستن !
پ ن :
می ترسم
آنقدر دیر بیاید که دیر شده باشد ! ولی امیدوارم
آمدنش دیدنی باشد.
i have wanted evrything for so long
and now we can have it
خدا را دوست دارم چون مرا عاشق آفرید !
خدا را ... چون بدون هیچ چشم داشتی کمکم می کند !
خدا را ... چون همیشه دوستم داشته ، حتی زمانی که بد بوده ام !
خدا را دوست دارم ... ، ... ؛
خدا را دوس دارم ، چون عاشقش هستم .
پ ن :
خدا را چه دیدی ، شاید غصه رد شد ، دلم راه و رسم زندگی را بلد شد
امروز
ساعت 14.30pm :
من در خونه ، تماس با هم خونه ای : سلام محمدجان خوبی ؟
محمدجان من امروز ساعت 3-5 کلاس دارم ، تو از بوعلی میای ؟ ، من بیام کلید بدم بهت >؟
هم خونه ای : نه منم ساعت 6 کلاس دارم و بوعلی میمونم
رفتن به دتشگاه آبادانی در همون زمان ؛
ساعت 16pm ، وسط کلاس انقلاب :
هم خونه ای : مهدی کجایی ؟
من : وسط کلاسم نمی تونم حرف بزنم .
هم خونه ای : مهدی ، کلید درب داخلی و چرا بالای در نذاشتی؟
من : یادم رف ، مگه تو نگفتی تا شب کلاس داری >؟!
هم خونه ای : بعداً بهت میگم ، کلاس و بپیچون بیا کلید و بهم بده !
من : 15 دیگه کلاس تموم یشه ، سریع میام ، بای
ساعت 16.30pm ، با عجله ، سوار یکی از تاکسی های میدان جهاد – میدان شریعتی :
اونقدر ذهنم درگیر بحث های داخل کلاس بود که اصلاً هیچی از این صحنه وارد شدن تا خارج شدن م از تاکسی تو ذهنم نیس .
میدان شریعتی پیاده شدم و به سمت خونمون خیابان جوادیه داشتم میرفتم که
چشتون
روز بد نبینه
فهمیدم کیف پولم نیس ! ، هزار جور فکر و خیال به ذهنم اومد که چی شد که اینطور شد !؟
ی احتمالاتی و پیش خودم دادم ، به احتمال :
50% : کیف پولم ، تو تاکسی افتاده
30% : درحال پیاده شدن از تاکسی از دستم افتاده
10% : حواسم نبود و ازم دزدیدن !
با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برم محلی که پیاده شدم بایستم ، البته بعدش رفتم دقیقاً اونطرف خیابون که ماشین های برگشت همین خط اونجا محل مسافر سوار کردنشون بود .
به هم خونه ای زنگ زدم : محمد ، ی اتفاق بد برام افتاده ، کیف پولم غیبش زد ! ، احتکال زیادی میدم تو تاکسی افتاده باشه ، بیا میدان شریعتی کلید و ازم بگیر؛
متاسفانه اونقدر حواسم به صحبت های استاد در سر کلاس بود که حتی اصلاً یادم نمیومد :
چه ماشینی سوار شدم ، راننده چه شکلی بود ؛
ساعت 16.50pm ،بعد 20مین ، همون جا :
بعد 20 دقیقه پرسیدن از تک تک راننده ها و ... ؛
هی آقا پسر : بیا اینجا ،
این کیف پول شماس ؟
من :
من : اقا دستتون درد نکنه ، خدایا شکرت ، با چه زبونی ازتون تشکر کنم ، بزارین از شرمندگیتون در بیام بفرما این شیرینی ، آقا مرسی ، الهی همیشه سلامت باشین ، خوش بخت و ....
آخرش هم از من پول و قبول نکرد ( دمش گرم ! )
ولی واقعاً از خوشحالی داشتم پر در میاوردم
پیوست :
خدایا شکرت ، واقعاً من چقدر خوش شانسم ا ! ؛
این همه مدارکم تو کیفم بود که اگه گمم میشد ، اونم تو شهر غریب ... واوی لا ...
کارت ملی ، کارت دانشجویی ، کارت های عابر بانک ، عکس های شخصی ، این همه پول ... ( ) و ...
پ ن :
خدایا واقعاً شکرت
آیا می دانستید که یکی از بزرگترین چالش های ایجاد چیزهای جدید در زندگی این است که باید یک "نرمال" جدید برای خودتان خلق کنید؟
من باید کسی شوم که از کارم واقعاً لذت می برم.
اگر می توانستم از هر روز کارم لذت واقعی ببرم، آنوقت این کاری که دوستش داشتم آن حس اغناء و ارضائی که شدیداً آرزویش می کردم را به من می داد.
"نرمال" من باید تغییر میکرد! تغییر
واقعیت ، فرای تغییر وضعیت و موقعیت خارجی است. همیشه قانون جذبه و کشش در کار است.
پس، اگر موقعیت و وضعیت خارجی خود را تغییر دهید، به تجربه همان واقعیت ادامه خواهید
داد تا زمانیکه به همان اندازه آن واقعیت جدید و عالی که در رویا دیده اید، احساس خوبی
پیدا کنید.
پس وقت بگذارید و کمی خودتان را بررسی کنید. با خودتان صادق باشید. ببینید در حال حاضر چه حسی دارید. نگاهی به هفته گذشته بیندازید و ببینید آن موقع چه حسی داشتید. انرژی کلیتان چقدر بود؟ چه مقدار انرژی را نرمال خود می دانید؟
یک دقیقه به خودتان برای اینکار زمان بدهید، چشمانتان را ببندید و واقعاً به احساسات کلی که در چشمه روزهایتان خوابیده است متصل شوید. درک واقعیت کنونیتان قدم بزرگی در جهت پیشروی است. از انکار هم قوی تر است.
حالا ببینید واقعاً چه چیزی می خواهید در زندگیتان ایجاد کنید. اجازه بدهید انرژی این تجربه جدید، این زندگی جدید را حس کنید. اگر این واقعیت شما بود، چه حسی داشتید؟ نرمال جدید شما چه شکلی خواهد داشت؟ همه اینها را بنویسید.
و به خودتان دقیقه ای وقت بدهید که ببینید انرژی این دو واقعیت چه فرقی با هم دارند. نرمال جدیدتان را با نرمال قدیمیتان مقایسه کنید.
حالا ذهنتان را باز کنید. چشمانتان را ببندید و ریلکس شوید. مجسم کنید که می خواهید نرمال کنونیتان را در جهت این زندگی جدید هل دهید.
یک راه آن این است که تا می توانید روی حس کردن این انرژی جدید متمرکز شوید. نه اینکه فقط روی چیزی که می خواهید متمرکز شوید، نه، باید یک انرژی جدید را که می تواند به شما برای نزدیک شدن به خواسته هایتان در زندگی کمک کند، به درون خود وارد کنید. وارد عمل شوید!
امروز چه کاری می توانید انجام دهید که به شما برای حس کردن این انرژی جدید کمک کند؟ حتی اگر چیزی کوچک باشد، نشستن زیر آفتاب، ریلکس شدن و خواندن کتاب، زنگ زدن به دوست بامزه تان و گذران وقت با او. هر چیزی که با این انرژی جدید خواسته تان جور باشد.
پ ن :
در زندگی جدید چطور عمل می کنید؟ چطور می توانید خودتان را با آن تنظیم کنید و با خود جدیدتان همراه شوید؟
امروز وارد عمل شوید و برای رسیدن به این زندگی جدید و خلق یک نرمال جدید برای خودتان که به شما برای رسیدن به خواسته هایتان کمک می کند، قدم پیش بگذارید.