ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز
ساعت 14.30pm :
من در خونه ، تماس با هم خونه ای : سلام محمدجان خوبی ؟
محمدجان من امروز ساعت 3-5 کلاس دارم ، تو از بوعلی میای ؟ ، من بیام کلید بدم بهت >؟
هم خونه ای : نه منم ساعت 6 کلاس دارم و بوعلی میمونم
رفتن به دتشگاه آبادانی در همون زمان ؛
ساعت 16pm ، وسط کلاس انقلاب :
هم خونه ای : مهدی کجایی ؟
من : وسط کلاسم نمی تونم حرف بزنم .
هم خونه ای : مهدی ، کلید درب داخلی و چرا بالای در نذاشتی؟
من : یادم رف ، مگه تو نگفتی تا شب کلاس داری >؟!
هم خونه ای : بعداً بهت میگم ، کلاس و بپیچون بیا کلید و بهم بده !
من : 15 دیگه کلاس تموم یشه ، سریع میام ، بای
ساعت 16.30pm ، با عجله ، سوار یکی از تاکسی های میدان جهاد – میدان شریعتی :
اونقدر ذهنم درگیر بحث های داخل کلاس بود که اصلاً هیچی از این صحنه وارد شدن تا خارج شدن م از تاکسی تو ذهنم نیس .
میدان شریعتی پیاده شدم و به سمت خونمون خیابان جوادیه داشتم میرفتم که
چشتون
روز بد نبینه
فهمیدم کیف پولم نیس ! ، هزار جور فکر و خیال به ذهنم اومد که چی شد که اینطور شد !؟
ی احتمالاتی و پیش خودم دادم ، به احتمال :
50% : کیف پولم ، تو تاکسی افتاده
30% : درحال پیاده شدن از تاکسی از دستم افتاده
10% : حواسم نبود و ازم دزدیدن !
با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که برم محلی که پیاده شدم بایستم ، البته بعدش رفتم دقیقاً اونطرف خیابون که ماشین های برگشت همین خط اونجا محل مسافر سوار کردنشون بود .
به هم خونه ای زنگ زدم : محمد ، ی اتفاق بد برام افتاده ، کیف پولم غیبش زد ! ، احتکال زیادی میدم تو تاکسی افتاده باشه ، بیا میدان شریعتی کلید و ازم بگیر؛
متاسفانه اونقدر حواسم به صحبت های استاد در سر کلاس بود که حتی اصلاً یادم نمیومد :
چه ماشینی سوار شدم ، راننده چه شکلی بود ؛
ساعت 16.50pm ،بعد 20مین ، همون جا :
بعد 20 دقیقه پرسیدن از تک تک راننده ها و ... ؛
هی آقا پسر : بیا اینجا ،
این کیف پول شماس ؟
من :
من : اقا دستتون درد نکنه ، خدایا شکرت ، با چه زبونی ازتون تشکر کنم ، بزارین از شرمندگیتون در بیام بفرما این شیرینی ، آقا مرسی ، الهی همیشه سلامت باشین ، خوش بخت و ....
آخرش هم از من پول و قبول نکرد ( دمش گرم ! )
ولی واقعاً از خوشحالی داشتم پر در میاوردم
پیوست :
خدایا شکرت ، واقعاً من چقدر خوش شانسم ا ! ؛
این همه مدارکم تو کیفم بود که اگه گمم میشد ، اونم تو شهر غریب ... واوی لا ...
کارت ملی ، کارت دانشجویی ، کارت های عابر بانک ، عکس های شخصی ، این همه پول ... ( ) و ...
پ ن :
خدایا واقعاً شکرت